وبلاگ-پیج رنک گوگل-fbiranian.loxblog.com
وبلاگ-پیج رنک گوگل-fbiranian.loxblog.com
فدراسیون بزرگ اندیشان ایرانی
همه چیز اینجا هست!!!
دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:, :: 22:12 ::  نويسنده : محمد

پنج شنبه 3 شهريور 1398برچسب:, :: 1:32 ::  نويسنده : محمد

دوستان و همراهان عزیز

این وبلاگ انتقال یافت

برای ورود به وبلاگ جدید روی وبلاگ جدید کلیک کنید

 

 

 <!--pagerank tool by blogers.ir--><script type="text/javascript" src="http://blogers.ir/pagerank/show/?n=37&url=fbiranian.loxblog.com"></script><div style="display:none"><a href=http://blogers.ir>وبلاگ</a>-<a href="http://blogers.ir/pagerank/?پیج-رنک-گوگل">پیج رنک گوگل</a>-<a href="http://blogers.ir/pagerank/show/?n=37&url=fbiranian.loxblog.com">fbiranian.loxblog.com</a></div><!--pagerank tool by blogers.ir-->

سه شنبه 28 تير 1390برچسب:, :: 1:42 ::  نويسنده : محمد
دو شنبه 27 تير 1398برچسب:, :: 15:24 ::  نويسنده : محمد



دوستان عزیز لطفا با کلیک روی « اینجا کلیک کنید!!! » ما رو در اداره هر چه بهتر وبلاگ یاری کنین

ممنون

اینجا کلیک کنید !!!

دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 14:12 ::  نويسنده : محمد

دوستم مي گفت يک شب موقع برگشتن از ده پدري تو شمال طرف اردبيل، جاي اين که از جاده اصلي بياد، ياد باباش افتاده که مي گفت؛ جاده قديمي با صفا تره و از وسط جنگل رد ميشه!

 اين‌طوري تعريف مي‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پيچيدم تو خاکي، 20 کيلومتر از جاده دور شده بودم که يهو ماشينم خاموش شد و هر کاري کردم روشن نميشد.

 

 وسط جنگل، داره شب ميشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بيرون يکمي با موتور ور رفتم ديدم نه مي‌بينم، نه از موتور ماشين سر در مي‌ارم!

 راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکي رو گرفتم و مسيرم رو ادامه دادم.ديگه بارون حسابي تند شده بود.

 با يه صدايي برگشتم، ديدم يه ماشين خيلي آرام و بي‌صدا بغل دستم وايساد. من هم بي‌معطلي پريدم توش.

اين قدر خيس شده بودم که به فکر اين که توي ماشينو نيگا کنم هم نبودم.وقتي روي صندلي عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، ديدم هيشکي پشت فرمون و صندلي جلو نيست!!!

 خيلي ترسيدم. داشتم به خودم مي‌اومدم که ماشين يهو همون طور بي‌صدا راه افتاد.

 هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو يه نور رعد و برق ديدم يه پيچ جلومونه!

 تمام تنم يخ کرده بود. نمي‌تونستم حتي جيغ بکشم. ماشين هم همين طور داشت مي‌رفت طرف دره.

 تو لحظه‌هاي آخر خودم رو به خدا اين قدر نزديک ديدم که بابا بزرگ خدا بيامرزم اومد جلو چشمم.

 تو لحظه‌هاي آخر، يه دست از بيرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.

 نفهميدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولي هر دفعه که ماشين به سمت دره يا کوه مي‌رفت، يه دست مي‌اومد و فرمون رو مي‌پيچوند.

 از دور يه نوري رو ديدم و حتي يک ثانيه هم ترديد به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بيرون. اين قدر تند مي‌دويدم که هوا کم آورده بودم.

 دويدم به سمت آبادي که نور ازش مي‌اومد. رفتم توي قهوه خونه و ولو شدم رو زمين، بعد از اين که به هوش اومدم جريان رو تعريف کردم.

 وقتي تموم شد، تا چند ثانيه همه ساکت بودند، يهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خيس اومدن تو،

 يکيشون داد زد: ممد نيگا! اين همون احمقيه که وقتي ما داشتيم ماشينو هل مي‎داديم سوار ماشين ما شده بود!!!

دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 14:8 ::  نويسنده : محمد

غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمان خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين نامه را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند،‌ آروم آروم بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.

 وقتي تو رفتي ما هم از آن خانه اسباب کشي کرديم. پدرت توي صفحه حوادت خوانده بود که بيشتر اتفاقا توي 10 کيلومتري خانه ما اتفاق ميافته. ما هم 10 کيلومتر اينورتر اسباب کشي کرديم. اينجوري ديگر لازم نيست که پدرت هر روز بيخودي پول روزنامه بدهد. آدرس جديد هم نداريم. خواستي نامه بفرستي به همان آدرس قبلي بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلي را آورده و اينجا نصب کرده که دوستان و فاميل اگه خواستن بيان اينجا به همون آدرس قبلي بيان.

آب و هواي اينجا خيلي خوب نيست. همين هفته پيش دو بار بارون اومد. اوليش 4 روز طول کشيد ،‌دوميش 3 روز . ولي اين هفته دوميش بيشتر از اوليش طول کشيد. غضنفر جان،‌آن کت شلوار نارنجيه که خواسته بودي را مجبور شدم جدا جدا برايت پست کنم. آن دکمه فلزي ها پاکت را سنگين ميکرد. ولي نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توي کارتن مقوايي برايت فرستادم.

پدرت هم که کارش را عوض کرده. ميگه هر روز 800،‌ 900 نفر آدم زير دستش هستن. از کارش راضيه الحمدالله. هر روز صبح ميره سر کار تو بهشت زهرا،‌ چمنهاي اونجا رو کوتاه ميکنه و شب مياد خونه. ببخشيد معطل شدي. جعفر جان کفاش رفته بود دستشويي حالا برگشت. راستي حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصيت کرده بود که بدنش را به آب دريا بندازن. حسن آقا هم طفلکي وقتي داشت زير دريا براي مرحوم پدرش قبرميکند نفس کم آورد و مرد!‌ شرمنده.

 

همين ديگه .. خبر جديدي نيست.
قربانت .. مادرت.

راستي:‌غضنفر جان خواستم برات ‌کمي پول بفرستم ولي وقتي يادم افتاد که ديگه خيلي دير شده بود و اين نامه را برايت پست کرده بودم.

 

دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 14:6 ::  نويسنده : محمد

از بيل گيتس پرسيدند از تو ثروتمند تر هم هست؟
در جواب گفت بله فقط يک نفر. پرسيدند کي هست؟

در جواب گفت :  من سالها پيش زماني که از اداره اخراج شدم و به تازگي انديشه هاي در حقيقت طراحي مايکروسافت را تو ذهنم داشتم پي ريزي ميکردم، در فرودگاهي در نيويورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشريه ها و روزنامه ها افتاد. از تيتر يک روزنامه خيلي خوشم اومد، دست کردم توي جيبم که روزنامه رو بخرم ديدم که پول خرد ندارم براي همين اومدم منصرف بشم که ديدم يک پسر بچه سياه پوست روزنامه فروش وقتي اين نگاه پر توجه منو ديد گفت اين روزنامه مال خودت بخشيدمش به خودت بردار براي خودت گفتم آخه من پول خرد ندارم گفت براي خودت بخشيدمش براي خودت سه ماه بعد بر حسب تصادف توي همون فرودگاه و همون سالن پرواز داشتم دوباره چشمم به يه مجله خورد دست کردم تو جيبم باز ديدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت اين مجله رو بردار برا خودت!

 گفتم پسرجون چند وقت پيش باز من اومدم يه روزنامه بهم بخشيدي تو هر کسي مياد اينجا دچار اين مسئله ميشه بهش ميبخشي؟!
پسره گفت آره من دلم ميخواد ببخشم از سود خودمه که ميبخشم به قدري اين جمله پسر و اين نگاه پسر تو ذهن من مونده که با خودم فکر کردم خدايا اين بر مبناي چه احساسي اينا رو ميگه بعد از 19 سال زماني که به اوج قدرت رسيدم تصميم گرفتم اين فرد رو پيدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم اکيپي رو تشکيل دادم و گفتم بريد و ببينيد در فلان فرودگاه کي روزنامه ميفروخته.
يک ماه و نيم تحقيق کردند متوجه شدند يک فرد سياه پوست مسلمانه که الان دربان يک سالن تئاتره خلاصه دعوتش کردن اداره   ازش پرسيدم منو ميشناسي؟ گفت بله جناب عالي آقاي بيلگيتس معروف که دنيا  ميشناسدتون بهش گفتم سال ها قبل زماني که تو پسر بچه بودي و روزنامه ميفروختي دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجاني دادي، چرا اينکار رو کردي؟
گفت طبيعي است چون اين حس و حال خودم بود حالا ميدوني چه کارت دارم، ميخوام اون محبتي که به من کردي رو جبران کنم   جوون پرسيد به چه صورت؟ هر چيزي که بخواي بهت ميدم   (خود بيلگيتس ميگه خود اين جوونه وقتي با من صحبت ميکرد مرتب ميخنديد)   پسره سياه پوست گفت: هر چي بخوام بهم ميدي؟   هرچي که بخواي   واقعاً هر چي بخوام؟
بيل گيتس گفت: آره هر چي که بخواي بهت ميدم، من به 50 کشور آفريقايي وام داده ام به اندازه تمام اونا به تو ميبخشم 
جوون گفت: آقاي بيل گيتس نميتوني جبران کني گفتم: يعني چي؟ نميتونم يا نميخوام؟   گفت: تواناييش رو داري اما نميتوني جبران کني پرسيدم واسه چي نميتونم جبران کنم؟
جوون سياه پوست گفت: فرق من با تو در اينه که من در اوج نداشتنم به تو بخشيدم ولي تو در اوج داشتنت ميخواي به من ببخشي و اين چيزي رو جبران نميکنه اصلا جبران نميکنه. با اين کار نميتوني آروم بشي. تازه لطف شما از سر ما زياد هم هست! بيل گيتس ميگه همواره احساس ميکنم ثروتمند تر از من کسي نيست جز اين جوان 32 ساله مسلمان سياه پوست.

دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 13:48 ::  نويسنده : محمد

يک روز خانم مسني با يک کيف پر از پول به يکي از شعب بزرگترين بانک کانادا مراجعه نمود و حسابي با موجودي 1 ميليون دلار افتتاح کرد . سپس به رئيس شعبه گفت به دلايلي مايل است شخصاً مدير عامل آن بانک را ملاقات کند و طبيعتاً به خاطر مبلغ هنگفتي که سپرده گذاري کرده بود ، تقاضي او مورد پذيرش قرار گرفت. قرار ملاقاتي با مدير عامل بانک براي آن خانم ترتيب داده شد . پيرزن در روز تعيين شده به ساختمان مرکزي بانک رفت و به دفتر مدير عامل راهنمائي شد . مدير عامل به گرمي به او خوشامد گفت و ديري نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پيرامون موضوعات متنوعي شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکي پيرزن رسيد و مدير عامل با کنجکاوي پرسيد راستي اين پول زياد داستانش چيست يا به تازگي به شما ارث رسيده است . زن در پاسخ گفت خير ، اين پول را با پرداختن به سرگرمي مورد علاقه ام که همانا شرط بندي است ، پس انداز کرده ام . پيرزن ادامه داد و از آنجائي که اين کار براي من به عادت بدل شده است ، مايلم از اين فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم داريد !

مرد مدير عامل که اندامي لاغر و نحيف داشت با شنيدن آن پيشنهاد بي اختيار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسيد مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد 20 هزار دلار و اگر موافق هستيد ، من فردا ساعت 10 صبح با وکيلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندي مان را رسمي کنيم و سپس ببينيم چه کسي برنده است . مرد مدير عامل پذيرفت و از منشي خود خواست تا براي فردا ساعت 10 صبح برنامه اي برايش نگذارد .

روز بعد درست سر ساعت 10 صبح آن خانم به همراه مردي که ظاهراً وکيلش بود در محل دفتر مدير عامل حضور يافت . پيرزن بسيار محترمانه از مرد مدير عامل خواست کرد که در صورت امکان پيراهن و زير پيراهن خود را از تن به درآورد . مرد مدير عامل که مشتاق بود ببيند سرانجام آن جريان به کجا ختم مي شود ، با لبخندي که بر لب داشت به درخواست پيرزن عمل کرد .

وکيل پيرزن با ديدن آن صحنه عصباني و آشفته حال شد . مرد مدير عامل که پريشاني او را ديد ، با تعجب از پير زن علت را جويا شد . پيرزن پاسخ داد من با اين مرد سر 100 هزار دلار شرط بسته بودم که کاري خواهم کرد تا مدير عامل بزرگترين بانک کانادا در پيش چشمان ما پيراهن و زير پيراهن خود را از تن بيرون کند !.

دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 13:38 ::  نويسنده : محمد

.يک برنامه‌نويس و يک مهندس در يک مسافرت طولاني هوائي کنار يکديگر در هواپيما نشسته بودند. برنامه‌نويس رو به مهندس کرد و گفت: «مايلي با همديگر بازي کنيم؟» مهندس که مي‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رويش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روي خودش کشيد.


برنامه‌نويس دوباره گفت: «بازي سرگرم‌کننده‌اي است. من از شما يک سوال مي‌پرسم و اگر شما جوابش را نمي‌دانستيد 5 دلار به من بدهيد. بعد شما از من يک سوال مي‌کنيد و اگر من جوابش را نمي‌دانستم من 5 دلار به شما مي‌دهم.»

 

مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهايش را روي هم گذاشت تا خوابش ببرد. اين بار، برنامه‌نويس پيشنهاد ديگري داد. گفت: «خوب، اگر شما سوال مرا جواب نداديد ? دلار بدهيد ولي اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم 50 دلار به شما مي‌دهم. اين پيشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضايت داد که با برنامه‌نويس بازي کند.» برنامه‌نويس نخستين سوال را مطرح کرد: «فاصله زمين تا ماه چقدر است؟»

 

مهندس بدون اينکه کلمه‌اي بر زبان آورد دست در جيبش کرد و 5 دلار به برنامه‌نويس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چيست که وقتي از تپه بالا مي‌رود 3 پا دارد و وقتي پائين مي‌آيد 4 پا؟»

 

برنامه‌نويس نگاه تعجب آميزي کرد و سپس به سراغ کامپيوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طريق مودم بيسيم کامپيوترش به اينترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمريکا را هم جستجو کرد. باز هم چيز بدرد بخوري پيدا نکرد. سپس براي تمام همکارانش پست الکترونيک فرستاد و سوال را با آنها در ميان گذاشت و با يکي دو نفر هم گپ (chat) زد ولي آنها هم نتوانستند کمکي کنند.

 

بالاخره بعد از 3 ساعت، مهندس را از خواب بيدار کرد و 50 دلار به او داد. مهندس مودبانه 50 دلار را گرفت و رويش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نويس بعد از کمي مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اينکه کلمه‌اي بر زبان آورد دست در جيبش کرد و 5 دلار به برنامه‌نويس داد و رويش را برگرداند و خوابيد!

دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 12:37 ::  نويسنده : محمد

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم". میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم . تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم

آخر داستان واقعا تکون دهندست

حتما بخونش توی ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 12:31 ::  نويسنده : محمد

 چند شب پیش در میان مریض ها منشی ام وارد شد گفت یک آقایی که ماهی بزرگی در دست دارد آمده است و می خواهد شما را ملاقات کند. یک مرد میانسال با یک لهجه شدید رشتی وارد شد و در حالی که یک ماهی حدودا ده کیلویی دریک کیسه نایلون بزرگ در دستش بود و شروع کرد به تشکر کردن که من عموی فلان کس هستم و شما جان او را نجات دادی و خلاصه این ماهی تحفه ناقابلی است و ... هر چه فکر کردم "فلان کس" را به یاد نیاوردم ولی ماهی را گرفتم و از او تشکر کردم. شب ماهی را به خانه بردم و زنم شروع به غرغر کرد که من ماهی پاک نمی کنم! خودم تا نصف شب نشستم و ماهی را تمیز کردم و قطعه قطعه نموده و در فریزر گذاشتم. فردا عصر وارد مطب که شدم دیدم همان مرد رشتی ایستاده است و بسیار مضطرب است. تا مرا دید به طرفم دوید و گفت آقای دکتر دستم به دامنت...ماهی را پس بده.........من باید این ماهی را به فلان دکتر بدهم اشتباهی به شما دادم...چرا شما به من نگفتی که آن دکتر نیستی و برادرزاده مرا نمی شناسی؟

من که در سالن و جلوی سایر بیماران یکه خورده بودم با دستپاچگی گفتم که ماهی ات الآن در فریزر خانه ماست. او هم با ناراحتی گفت: پس پولش را بدهید تا برای دکترش یک ماهی دیگر بخرم. و من با شرمساری هفتاد هزار تومان به او پرداختم. چند روز بعد متوجه شدم که ماجرای مشابهی برای تعدادی از همکارانم رخ داده است و ظاهرا آن مرد رشتی یک وانت ماهی به تهران آورده و به پزشکان تهرانی فروخته است!

دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 12:18 ::  نويسنده : محمد

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسری شد. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، او از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد. در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر .....

من که خوندم قشنگ بود

اگه تا اینجاش رو دوست داشتین برای خوندن بقیش به ادامه مطلب برین



ادامه مطلب ...

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

ولادت با سعادت امام زمان عجل ا... تعالی فرجه شریف بر همه شیعیان آن حضرت مبارک باد برای سلامتی و تعجیل در فرج آن حضرت صلواتی محمدی پسند بفرستید

  تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

چهار شنبه 22 تير 1385برچسب:, :: 11:24 ::  نويسنده : محمد

http://zibasaz.persiangig.com/pic/bar/1/10.gif

 

سلام دوستان عزیز

 

با تو جه به نزدیکی ماه مبارک رمضان تصمیم گرفتم تا احکام این ماه رو به صورت فایل صوتی براتون بذارم.

این فایل های صوتی به صورت هفتگی گذاشته میشه که از جلسات مجمع فرهنگی امام رضا (ع) در کاشان تهیه شده.

احکام توسط سعید مزروعی  همراه با لهجه کاشانی توضیح داده می شه!!!

هرفایل صوتی حدود دو مگابایته و میتونین با لینک مستقیم دانلودش کنین البته میتونین قبل از دانلود، اون رو به صورت آنلاین گوش کنین.دوستان توجه داشته باشن که برای گوش دادن به احکام بصورت آنلاین، اول باید موزیک اصلی وبلاگ رو قطع کنن که تداخلی با احکام نداشته باشه.

دوستانی که درباره ی احکام  ماه رمضان سوالی دارن میتونن سوالشون رو در قسمت نظرات همین پست بذارن و حداکثر تا بیست و چهار ساعت جوابش رو در ادامه سوالشون ببینن.

امیدوارم این احکام براتون مفید باشه.

پخش آنلاین قسمت اول احکام

دانلود قسمت اول احکام 

http://zibasaz.persiangig.com/pic/bar/1/3.gifhttp://zibasaz.persiangig.com/pic/bar/1/3.gif

دو شنبه 20 تير 1398برچسب:, :: 16:29 ::  نويسنده : محمد

http://zibasaz.persiangig.com/pic/bar/1/6.gifhttp://zibasaz.persiangig.com/pic/bar/1/6.gifhttp://zibasaz.persiangig.com/pic/bar/1/6.gif

قابل توجه همراهان گرامی

مطالب این وبلاگ در صفحه اصلی گذاشته نمی شود و فقط درون موضوعات گذاشته می شود.

لذا از عزیزان تقاضا دارم از موضوعات وبلاگ دیدن نمایند.

موضاعات همیشه به روز رسانی می شوند.

با تشکر

مدیریت وبلاگ

 http://zibasaz.persiangig.com/pic/bar/1/9.gif

دو شنبه 20 تير 1398برچسب:, :: 14:21 ::  نويسنده : محمد

سلام دوستان  

این پست رو برای معرفی نویسندگان وبلاگ طراحی کردم

 

مشخصات هر نویسنده بعد از عکس اون نویسنده گذاشته شده

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

نام نویسنده : سعید

  سن : 21 سال

 

 این نویسنده در موضوعات دینی و امام زمان (عج)  فعالیت می کند.

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

نام نویسنده : امیر حسین

سن : 17 سال

این نویسنده در موضوع موسیقی فعالیت می کند.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

نام نویسنده : محمد جواد

سن : 16 سال

این نویسنده در موضوع ریاضیدان کوچک فعالیت می کند.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

نام نویسنده : محمد

سن : 17 سال

این نویسنده در موضوعات موبایل، آموزش، حریم نگاه و مطالب خواندنی فعالیت می کند.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

نام نویسنده : ابوالفضل

سن : 16 سال

این نویسنده در موضوع طنز فعالیت می کند.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

نام نویسنده : رضا

سن : 17 سال

این نویسنده در موضوع فرهنگ و ادب فعالیت می کند.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

نام نویسنده : محمد رضا

سن : 16 سال

این نویسنده در موضوع زبان انگلیسی فعالیت می کند.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

نام نویسنده : امید

سن : 17 سال

این نویسنده در موضوع دفاع مقدس فعالیت می کند.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

نام نویسنده : مهدی

سن : 27 سال

این نویسننده در موضوع برق و الکترونیک فعالیت می کند.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

نام نویسنده : جواد

سن : 33 سال

این نویسنده در موضوع سیاسی فعالیت می کند.

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 1:29 ::  نويسنده : محمد

سلام دوستان گل

یه کلیپ از آموزش مکعب رو بیک سه در سه گذاشتم براتون که هیچ جای دیگه پیداش نمیکنین جز همینجا

چون توسط دوتا ار اعضای این وبلاگ آموزش داده شده

می دونم خیلی قدیمیه اما موقعی که خودم می خواستم یاد بگیرم کلیپ فارسی پیدا نکردم

این آموزش در پنج قسمت طراحی شده و می تونین با لینک مستقیم دانلودش کنین

انشاا... تا چند روز دیگه کلیپ آموزش مکعب روبیک چهار در چهار رو براتون میذارم

موفق باشید

 

دانلود قسمت اول (آموزش مقدماتی)

دانلود قسمت دوم (تشکیل علامت مثبت)

دانلود قسمت سوم (کامل کردن قسمت سفید رنگ)

دانلود قسمت چهارم (تکمیل دو لایه)

دانلود قسمت پنجم (کامل شدن مکعب)

 

 

یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: 2:28 ::  نويسنده : محمد

بازی بسیار جالب و قابل تجربه برای گوشی های لمسی

 

دانلود با لینک مستقیم

یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: 2:24 ::  نويسنده : محمد

برنامه ای بسیار جالب برای سرکار گذاشتن دوستان!!!

دانلود با لینک مستقیم

شنبه 11 تير 1390برچسب:, :: 15:33 ::  نويسنده : محمد

سلام دوستان

امروز دو تا تم جالب برای نو کیا s60 v5   براتون گذاشتم. عکسی ازش پیدا نکردم اما خودم دیدم قشنگه

امیدوارم که خوشتون بیاد

دانلود تم اول با لینک مستقیم

دانلود تم دوم با لینک مستقیم

جمعه 10 تير 1390برچسب:, :: 14:9 ::  نويسنده : محمد

سلام دوستان

تبدیل های این برنامه برای تمامی گوشی ها کاربرد داره

دوستانی که موفق به اجرای برنامه هایی با فرمت sis  در  گوشی خودشون نمی شن میتونن از این برنامه استفاده کنن.

با استفاده از این برنامه میتونین تمام برنامه هایی  که با فرمت sis  هست رو به فرمت دلخواه خود تبدیل کنین

این برنامه روی کامپیوتر اجرا میشه

 

 دانلود با لینک مستقیم

سه شنبه 7 تير 1385برچسب:, :: 18:18 ::  نويسنده : محمد

 

 

 

پلک ها که باز است در چشم انداز ما خیلی چیز ها قرار دارد، دور یا نزدیک، خوب یا بد، روا یا نا روا، حلال یا حرام.

 

  چشم هم، مثل دست و زبان و گوش و دل،محدوده های«ورود ممنوع» دارد.

 

  مگر به هرچه «دیدنی» است، باید نگریست؟

 

   مگر هرچه جلوی چشممان قرار گیرد، مجاز به تماشاییم؟

 

  مگر من حق دارم دفترچه ی تو را بی اجازه ات بخوانم؟ مگر تو مجازی که بی اذن دوستت، کیف و کمد او را باز کنی؟ یا به جیب او دست ببری یا آلبوم عکسش را نگاه کنی یا نامه ای را که برای دیگری آمده، بی اجازه او باز کنی وبخوانی؟

 

   اگر درِ خانه یا اتاقی باز بود، مگر باید  داخل آنرا دید زد؟

 

   مگو که:دوست است و صمیمی،و ما با هم این حرف ها را نداریم! البته اگر رفاقت ها و صمیمیت ها در این حد باشد، مساله ای نیست. لیکن نمی توان همه جا، نسبت به همه کس، و همیشه چنین نظری داشت. اگر این اطمینان در کار است، حرفی نیست.

 

   ولی ... تاسف آور آنجاست که وی با صراحت بگوید : راضی نیستم نگاه کنی، و ما مشغول خواندن نامه و دفتر او باشیم، یا عکس های آلبومش را تماشا کنیم!

 

   بگوید: به وسایل من دست نزن، و ما به وارسی کیف و کتاب و جیب و اتاقش بپردازیم.

 

   ناگفته نماند: چشمی هم که حریم زندگی شخصی دیگران را مراعات نکند، دیگر حرمت و ارزشی ندارد، و ... همینگونه است چشم چرانی و نگاه های ناپاک و غرض آلود.

 

   قانون نیز ممنوع کرده که کسی، نامه دیگران را بگشاید، یا سرزده به خانه کسی وارد شود، یا به مکالمات تلفنی کسی گوش دهد، و «استراق سمع» کند.

 

   گوش دادن های مخفیانه، نگاه های دزدکی، دیدزدن های غیر مجاز، وارسی های بی اجازه، همه و همه نا پسند و حرام است.

 

   هرکس، محدوده ای از «امور شخصی»و«زندگی خصوصی» خود را، از دید و نگاه و آگاهی دیگران پنهان می دارد. در این محدوده، دیگران هم موظف به«حفظ حریم» اند.

 

   این که در روایات،«نگاه»را تیری از تیر های شیطان به حساب آورده اند،تنها نگاه شهوت آلود به نوامیس مردم نیست،مصداق های دیگری هم دارد.ملاک، داشتن یا نداشتن «مجوّز» برای نظر و نگاه است.

 

   اگر موردی و محلی «ناروا» بود،دیده را باید فرو بست.

 

   وگرنه، این پلک ها برای چیست؟

 

  حضرت رسول(ص) در آخرین جمعه ماه شعبان و در استقبال رمضان، خطبه ای مفصل خواند.در این « خطبه شعبانیه » از جمله سفارش هایی که کرد، چنین بود:

« غُضُّوا عَمَّا لا یَحِلُّ النَّظَرُ إِلَیهِ أبصَارَکُم » (بحار الانوار،ج93 ، ص365)

چشم های خود را از آنچه نگاه به آن برای شما « حلال » نیست، بپوشانید و فرو بندید.

   گاهی نگاه اول، نگاه دوم را در پی دارد.

 

  و همینگونه استمرار نگاه ها ... و سر انجام، افتادن به حرام.

 

   آری ... بین « نگاه» و « گناه » می تواند رابطه باشد.

 

   چرا قلبمان را هدف و آماج تیر های مسموم شیطانی سازیم؟

 

   چرا نگاهمان را به گناه، آلوده کنیم

 

از کجا که برخی منظره ها، عکس ها، فیلم ها، «دام ابلیس» نباشد، که عفت و پاکی مارا به بند کشد؟

 

  توانایی و اراده ما، در عمل خود را نشان می دهد.

 

   تا چه حدّ، از عهده «کنترل نگاه» بر می آییم؟

 

   دو پلک است، که گاهی باز است، گاهی بسته، و  ... هر دو به اختیار ما!

 

   در این گشودن و بستن چشم،هزار رمز و راز و درد و درمان و طاعت و معصیت و روا و ناروا نهفته است.

 

   آنان که خیلی اهل ادّعایند و دم از « اراده» می زنند، باید بتوانند حریف « نگاه » خود باشند و این دو پلک سبک و ظریف و مطیع فرمان را، بر آنچه « نباید »؛ ببندند. اگر نتوانیم « چشم و گناه » را زیر فرمان داشته باشیم، پس دیگر چه ادّعایی؟

 

  حیف نیست که از راه نگاه، به جهنم برویم؟؟؟!

 

 

شنبه 4 تير 1390برچسب:, :: 17:11 ::  نويسنده : محمد

دانلود با لینک مستقیم

دانلود با لینک کمکی

شنبه 4 تير 1390برچسب:, :: 17:8 ::  نويسنده : محمد

دانلود با لینک مستقیم

دانلود با لینک کمکی

شنبه 4 تير 1390برچسب:, :: 16:58 ::  نويسنده : محمد
جمعه 3 تير 1390برچسب:, :: 19:24 ::  نويسنده : محمد

سلام دوستان عزیز

امروز آموزش برنامه نویسی کامپیوتر رو بصورت فایل pdf  براتون گذاشتم.

آموزش این برنامه در هفت فایل pdf هستش و شما باید همه قسمت ها رو بخونین تا کاملا این برنامه نویسی رو یاد بگیرین. بعد از اینکه با کلیک روی هر قسمت اون رو دیدین و دوست داشتین ؛ می تونین تمام قسمت ها رو دانلود کنین

امیدوارم که مورد قبول شما واقع بشه

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

قسمت ششم

قسمت هفتم

 

دانلود تمام قسمت ها

پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:شاد,زیستن,نکات, :: 22:24 ::  نويسنده : محمد

نکاتی برای  شاد زیستن

1) بدانیم که زندگی غیر از اسباب زندگی است.لذا تنها برا ی زنده ماندن تلاش نکنیم بلکه برای حیات طیب نیز کوشش کنیم.

2)زندگی را بدون گذر از سختی ها ندانیم.(بهشت را به بها دهند نه به بهانه)

3) از معنوبات برا ی گذر از سختی ها مدد جوییم. (واستعینوا بالصبر و الصلواه)

4) همیشه دیگران را از خود بهتر و با تقوا تر بدانیم.

5) حرفی را بدون دلیل نزنیم و سخنی را بدون دلیل نشنویم.

6) از کلی گویی در کلمات پرهیز کنیم (من هرگز ...)(تو هیچوقت ...)  (یک بار نشد که ...)(هروقت من رفتم حرفی بزنم ...)

     7) بدی دیگران را فراموش کنیم تا متنفر نگردیم و خوبی آنها را  در خاطر داشته باشیم.

       بدی خود را به دیگران فراموش نکنیم تا حلالیت بطلبیم و خوبی خود را به آنها از خاطر ببریم تا  متوقع نگردیم.

   8) به قدرت روحی خود توجه کنیم (علیکم انفسکم لا یضر کم من ضل اذا هتدیتم)

  9) امور معنوی را کارگشا تر از مادی بدانیم.لذا همانطور که به غذای جسم توجه داریم به غذای روح بیشتر فکر کنیم.

  10) با کسب روحیه انفاق و گذشت ، بر نشاط خود بیفزاییم.

 11) شجاعتِ اعتراف به بدی ها را در خود تقویت کنیم.

 12) کار را با بسم الله شروع کنیم، یعنی اول و آخر کار به اذن خدا باشد و او را (هوالاول والاخر) بدانیم.

13) پاداش عمل را از خود و به سود خود بدانیم.

14) بدانیم که خداوند کار خیر هیچ کس را نا دیده نمی گیرد.

15) دنیا را تنها دار عمل بدانیم و بدینوسیله قدر لحظات را بدانیم.

16) هدف خلقت را انجام عمل صالح بدانیم.

17) سعی کنیم با هر بهانه ای دیگران را  دوست داشته باشیم.

18) به کار کم راضی نشویم و کار زیاد را زیاد ندانیم.

19) نعمت های الهی را برای یکدیگر نقل کنیم (و اما بنعمته ربک فحدث)

20) سعی کنیم از میان شنیدنی ها ، بهترین ها را انتخاب کنیم.(دغدغه ی انتخاب احسن)

21) برای برقرار کردن رابطه با دیگران آموزش لازم را ببینیم.

22)روحیه حق پذیری را در خود تقویت نماییم.

23) سعی کنیم همیشه مشکلات را زیبا ببینیم.

24) روحیه قناعت و صرفه جویی را در خود تقویت نماییم.

25) از پذیرفتن خرافات مثل شانس که اعتماد به نفس را از بین می برد، بپرهیزیم.

26) همواره فال خوب بزنیم (تفاُّل) و از فال بد زدن و بد دلی و تطیر پرهیز نماییم.

27) با مشورت در زندگی، جلوی خیلی از شکست ها را بگیریم.

28) با دیدن زیر دستان از نظر مادی روحیه شکرگذاری را در خود تقویت نماییم.

29) با نگاه به بالادست خود از نظر معنوی، روحیه سبقت در کار خیر را در خود تقویت نماییم.

30) گناهان خویش را فراموش نکنیم و بدانیم که نزد خداوند محفوظ است.

 

چهار شنبه 1 تير 1398برچسب:آخوند,آنلاین,سوالات,مشکلات,شرعی, :: 19:16 ::  نويسنده : محمد

http://zibasaz.persiangig.com/pic/bar/1/4.gif

 

سلام دوستان عزیز

شاید میون شما کسایی باشن که روی پرسیدن بعضی از سوالات خود را از دیگران و حتی از روحانیون عزیز نداشته باشن.

برا همین خاطر یه برنامه ای رو برای دوستان عزیز ترتیب دادم که میتونین بدون اینکه خجالت بکشین سوالات خودتون رو مطرح کنین و جواب اون رو بگیرین

 

سوالات خودتون رو در قسمت نظرات این پست قرار بدین و جواب اون رو حداکثر تا 24  ساعت بعد در همین قسمت بگیرین

مطمئن باشین که جوابتون  بیخودی داده نمیشه.

دوستانی که جواب سوالاتشون رو بصورت کاملا آنلاین نیاز دارن یعنی کارشون فوریه میتونن با شماره همراهی که در قسمت ادامه مطلب وجود داره تماس بگیرن یا اینکه سوالشون رو به این شماره پیامک کنن و جواب بگیرن.

ممنون میشم اگر همین سوالاتی رو که به شماره می فرستین ، در قسمت نظرات این پستم قرار بدین تا جواب این سوال رو همه بتونن ببینن.

لطفا در ازای هر جوابی که گرفین یه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستین

ممنون از انتخاب شما

http://zibasaz.persiangig.com/pic/bar/1/9.gif



ادامه مطلب ...

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ

سلام دوستان عزیز به وبلاگ گروهی ما خوش اومدین به موضوعات وبلاگ هم سر یزنین
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آخوند آنلاین و آدرس fbiranian.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 61
بازدید کل : 10007
تعداد مطالب : 57
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1